یک زمان هایی هست که برای بهتر شدنِ حالت ، زمان می خواهی
دلت میخواهد بی هیچ توضیحی گوشه ای بنشینی و بدون دخالت آدم ها باخودت خلوت کنی ، دستی به قفسه ی خاک گرفته ی افکارت بکشی ، تا شاید بتوانی با خودت کنار بیایی و آرامش را به روزهایت برگردانی .
دقیقا نمی دانی چرا ،اما حالت خوب نیست و اگر تمامِ دنیا هم جمع شوند ، نمی توانند برایِ تو کاری کنند
که هر کاری کنند تو خوب نمی شوی .
گاهی همه چیز دست به دست هم می دهد تا تو به این نتیجه برسی ؛
که یک حرف هایی را نمی توان زد
و یک بغض هایی را نمی توان شکست
گاهی جایی از زندگی قرار می گیری که بعد از آن به تمام آدم های کلافه ای که می خواهند تنها باشند حق می دهی .
همان جایی که خودت هم دقیقا نمی دانی مشکلت با خودت و با دنیا چیست
فقط کمی زمان می خواهی و سکوت ، همین !
#نرگس_صرافیان_طوفان
.
حسین پناهی میگه:
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
یکی گفت بلند بگو
گفتم یک کلمه سه حرفیه
ازهمه چیز برتر است
حاجی گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاجی اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت:
مادرجان، "عمر" است.
اون که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
دیگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت:
"خدا"
امسال بهترین یلدای عمرم بود
اولین باری بود ک خونه ما برگزار شد
با این ک به شدت حس کوزت بینوایان بهم دست داده بود
ولی خیییییییلی خوش گذشت
کل خانواده بابام خونه ما بودن ک 40 نفری میشدن
فکر کنم اوناهم تازه فهمیدن یلدا یعنی چی
انقدر ک خوردن و رقصیدن و خندیدن و . کلا تردن ????
تازه میگفتن سال های بعدم میایم خونه شما و من ????????
سفره یلدا هم هنر خودمه ????
ابزارک تصویر
درباره این سایت